ترنم باران
جملگی ما عاشقان بارانیم



فکر کنین که اگر قرار بود الان یه کتاب آسمانی نازل بشه برای ایرانی جماعت، توش چه وعده هایی برای بهشت و جهنم میداد؟

بهشت:
در آنجا پارکهایی هستند که میتوانید در آنها با اهل بهشت آب بازی کنید
در بهشت هرگونه که خواستید بگردید حتی لخت مادرزاد، در آنجا کسی کاری به کارتان ندارد و کسی در شما نظر نخواهد کرد
به شما نوت بوکی میدهیم با 72 نرم افزار رایگان و 72 Gig اینترنت رایگان بدون فیلتر که در همه جای بهشت آنتن میدهد
بر بام هر خانه ای در بهشت 72 دیش ماهواره قرار داده ایم که بهشتیان میتوانید با هر یک 72.000 کانال بگیرند، همانا در بهشت بر روی دیشهای شما پارازیت نمی اندازیم و کسی دیشهای شما را جمع نخواهد کرد
در آنجا دکه هاییست که میتوان از آنها روزنامه ها و کتابهایی خرید که سانسور نشده و جز حقیقت در آن نوشته نشده است
در بهشت مرغهایی برای بهشتیان قرار داده ایم که فرت و فرت تخم میکنند، تخمهایی دو زرده و سه زرده و وقتی آنرا بشکنید از آن املت بیرون میاید و اهل بهشت هیچ گاه از خوردن آنها سیر نمیشوند
در آنجا جویهایی از مارتینی، اسکاچ، تنسی و ابسلوت برای اهل بهشت جاریست که وقتی از آن بخورید مست میشوید و عقل از سرتان میپرد و حال میکنید
در بهشت هواپیماهایی برای مومنین قرار داده ایم که تاخیر ندارد و سقوط نمیکند و نیازی به لوازم یدکی ندارد

جهنم:
در جهنم هرگونه خوشی بر شما حرام است، فقط صدای نی آن هم به شرطی که شما را به گریه اندازد.
در جهنم زیبایی بر شما حرام است، همانا در آنجا غولانی پر هیبت و زشت از زن و مرد را بر شما قرار داده ایم که اگر یک تار مویتان بیرون باشد پایتان را فلک میکنند و به ازاء هر تار مویتان 74 ضربه شلاقتان میزنند
در جهنم اینترنت پر سرعتی برای گناهکاران قرار داده ایم که با آن جز در سایتهای تبیان و دارالحدیث و الکوثر نتوانند بروند و هر جای دیگری که بروند بنویسد " دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمیباشد" باشد تا جانشان درآید
در جهنم دیشهایی از برای جهنمیان قرار داده ایم که بیست و چهار ساعته روی آن پارازیت است تا ببینند و حرص بخورند، همانا ما قادر و توانا هستیم
در آنجا دکه هایی از برای اهل جهنم قرار داده ایم که در آن جز کیهان نفروشند و وقتی آنها را ورق زنند از میان اوراق آن بوی .... به مشام رسد
در جهنم ماهی 60 لیتر بیشتر بنزین به شما نمیدهند و از برای آن باید ساعتها در صف بایستید و توی سرتان بزنند و چشمتان کور شود میخواستید نیایید جهنم
در آنجا جویهایی جاریست از ماءالشعیر که هر چه از آن بخورید مست نشوید و سر کار بروید
جهنمیان را در هواپیماهایی مینشانیم و بر بالای جهنم میگردانیم که تکان تکان میخورد و از چهار ستونش صداهای عجیب و غریب می آید و آنها را جان به لب میکنیم، آنگاه هواپیما را ساقط کرده، همه شان را میکشیم و دوباره زنده شان کرده و باز در همان هواپیما می نشانیمشان



           
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 22:26
آرتیستون



- تو اولین برخوردی که با غریبه ها داری باهاشون زودی پسرخاله نشو..... مخصوصا کسایی که می خوای باهاشون کار بکنی
باید بشناسیشون بعد .... وگرنه قدر ات رو نمی دونن...

__________________

2- تا دستانت کثیف نشوند نمی تونی کاری رو تمیز در بیاری.....
یعنی به کار ناخونک نزن باید بری تو دلش تا موفق بشی
__________________

3- تحربه اينكه شراكت اصلا چيز خوبي نيست......
من شراكت كردم.....سرم حسابي كلاه رفت!
آدم بايد با سرمايه كم و سود كم.....خودش براي خودش كار كنه!

__________________

4- اگر کاری رو برای کسی انجام دادی که لیاقتش رو داشت هیچ جوره به سرش منت نگذار
__________________

5 - بالا بریم پایین بیام، خدا و دنیا رو فحش بدیم، تف به همه چی بندازیم، بازم کارمون پیش اوس کریم گیره.
__________________

6- خندوندن دیگران توصیه نمیشه؛ سعی کنید جدی باشید. (آدمایی که زیاد میخندن و زیاد میخندونن، تنها میشن؛ غصه دار میشن)
__________________

7- قسم نخوریم؛ اونقدر مردونه حرف بزنیم که حرفمون از قسم برش بیشتری داشته باشه
__________________

8- رازت را به کسی نگو . لبخند بزن . نتیجش رو میبینی
__________________

9- نشست و برخواست با آدمایی که دور و برمونن، واقعا تاثیر گذارن. هم روح، هم جسم.
__________________

10- دل نبند . ولی دوستش داشته باش


 

 
 
 

11- آچار فرانسه نباش
__________________

12- هیچکس تو رو به خاطر خودت نمی خواد همه تورو به خاطر خودشون می خوان
__________________

13- همچوقت دنبال فرد ایده آل خودت نباش چون خیالی بیش نیست
__________________

14- اگر بخوای دوستی رو پیدا کنی باید همدیگرو تحمل کنید تا با هم دوست بمونید
__________________

15- افسوس خردن و غصه خوردن فقط یه چیزو به دنبال داره خراب کردن اعصاب و روان تو
حقیقت تلخه ولی چاره ای نیست باید دیر یا زود اونو پذیرفت

__________________

16- یک راه آسون برای کنار اومدن با این سختی ها به قسمت زیبای دنیا نگاه کن اینا رو ول کن
__________________

17-براي كسي كاري كن كه ارزشش رو داشته باشه
__________________

18-سعي كن بعضي مواقع و بعضي از جاها هر حرفي نزني
__________________

19-سعي كن تو يه كار بهترين و حرفه اي ترين باشي
__________________

20-بيشتر مردم تا وقتي كه پاي منافع خودشان به خطر نيفتد از حق كسي دفاع نمي كنند

 

 
 
 

21- سعي كن براي زندگيت قانونهايي داشته باشي(يا بهتر بگم بايدها و نبايدهايي در طول زندگيت داشته باشي)
__________________

22-حواست باشه ... بعضی وقتا یکی که اصلا فکرشو نمیکنی ممکنه بهت خیانت کنه
__________________

23- تو زندگي يه وقتا روزايي پيش مياد يو هو همه تو يه روز بر عليه ات ميشن همون كسايي كه باهاشون خوب و خوش بودي
حواست باشه اون روز برخورد تندي نكني چون بعدا به ضررت تموم ميشه
يكي دو روز كه بگذره همه چي دوباره عين اولش ميشه


__________________

24-اول خودتون رو دوست داشته باشید بعد دیگران چون کسی که خودشو نتونه دوست داشته باشه نمیتونه کسی دیگه رو دوست داشته باشه و رابطه دوستیش زیاد دوام نداره
__________________

25-اگه یه رابطه عشقی دارید یا یک رابطه جدی با جنس مخالف دارید حتما ببینید خانوادش چجوری هستن(اخلاقی)
__________________

26-معقولانه رفتار کنید(احساسات رو کمتر کنید بهتره ولی بی تفاوت و بی احساس نباشید)
_________________

27-تو رابطه ها تو دوستی ها گذشت داشته باشید
__________________

28-با عجله تصمیم نگیرید
__________________

29-حس بدبینی رو کنار بزارین و یه موضوع خیلی کوچیک رو بزرگش نکنید
__________________

30-همیشه تو افکارتون به چیزهای خوب فکر کنید تا چیزهای خوب به سمتتون بیاد
__________________

 

 
 
 

31-بعضی جاها حرف نزنید و فقط گوش بدید نمیگم کم حرف باشید اگه پرحرفید سعی کنید حرفایی بزنید که با ارزش باشه
__________________

32-زندگی و به خصوص دوران جوانی محدود هست پس سعی کنید از این زمان بهترین استفاده رو برای هر لذتی که دلتون می خواد و بهتون صدمه نمی زنه ببرید

__________________

33- تو زندگی برای خودت شرایطی رو به وجود بیار که مجبور باشی بسنجی و انتخاب کنی

از چیزایی کوچیک شروع کن و گرنه تو انتخابای بزرگ زندگی ات قدرت تصمیم گیری نخواهی داشت....

__________________

34-یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است
__________________

35- هر چیز جدیدی که توی زندگی ات وارد میشه اولش اذیتت میکنه- حتی لباس جدید، کار جدید، ماشین جدید...

اما از دستشون نده وقتی باهاشون اخت بشی می فهمی که چه خوب شد از دستش ندادی....

__________________

36- به دیگران کمک کن و اونها رو خوشحال کن

حتی با چیزای خیلی خیلی کوچیک......

با این کار میبینی تو زندگی ات چقدر خودت روحیه ات بهتر میشه...

__________________

37- حتما از بچگی برن دنبال یاد گرفتن چیزای مختلف . حتی چیزای کوچیک میتونه در آینده خیلی بهتون کمک کنه همین چیزای کوچیک باعث میشه یک قدم از بقیه جلوتر باشید .زندگی همش رقابته

__________________

38-هیچ وقت کسی رو تحقیر نکن مخصوصا به خاطر چیزایی که به نامش خورده و توش مقصر نیست
__________________

39-هیچکس رو...هیچکس رو اونقدر برای خودت مهم نکن که وقتی ترکت کرد یا ترکش کردی حس کنی دیگه هیچکس رو نداری..
__________________

40-وقتی ادامه دادن یه رابطه(هر نوع دوستی)، از نظر تو یا دوستت بی فایده س، قدرت ترک کردن داشته باش و اگه دوستت ترکت کرد تحملش رو داشته باش...
__________________

 

 
 
 

41-اول طرفت رو کاملاً بشناس، بعد بهش اعتماد کن، اونم نه اعتماد کامل؛ شناخت تو ممکنه نقص داشته باشه..
__________________

42-سعی کن تو روابطت همونقدر که طرف معرفت میذاره معرفت خرج کنی تا بعداً پشیمون نشی..
__________________

43-هیچ وقت به هیچ کس اعتماد کامل نکنین.همیشه یه حد و مرزی برا دوستاتون قائل بشید
__________________




           
پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 20:33
آرتیستون


معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا........ دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
 
داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـا؟!معلم که از عصبانیت شقیقه هاش بیرون می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد

 
فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچّهء بی انضباطش باهاش صحبت کنم

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
 
خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...

اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت.. اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهاي داداشمرو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو ...

 
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
روی تخته سیاه نوشت : زود قضاوت نکنیم.......


           
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, :: 22:46
آرتیستون

 

السلام علیک یا أباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
وعلى أصحاب الحسین

هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا

 

مجروح تازیانه  زنــگار   شد  حسین

 

دیدم که دست بیعتشان بین آستین

 

باسحرسکه های طلا مار شدحسین

درسبزه ها به جای طراوت تنفراست

هربره ای که خوردازآن هارشد حسین

اینجا برای کشتن تان نقشه میکشند

زیر   گـلوت  مرکز  پرگار  شد حسین

مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی

اما به کل کوفه بدهــکار  شد حسین

حتی به جسم بی سرمن سنگ میزنند

مسلم به جرم عشق توبردارشدحسین

راس بریده ام  سر  یک میخ آهنین

سر گرمی جماعت بازار شد حسین

دیدم بر اشــتران  سپاه   حرامیان

چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین

سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها

قدر ســپاه ابرهه  انبــار   شد حسین

آب از سرمن و تو واکبر گذشته است

زینب به بند غصه گرفتار شد حسین

راه   اسیر  کردن  اهـل و عیال تان

با خنده های حرمله هموارشدحسین

 


گل نشکفته پرپر

گلی روئیده در , این دشت سوزان

به این گل کم بتاب خورشید تابان

بر این گل از دو چشمان تر من

گل اشک است که می روید بدامن

 

ز اشک دیده آبش می دهم من

پناه از آفتابش می دهم من

 

چرا خیره شده بر آسمان گل

نمی خندد بروی باغبان گل

 

به گلزارم بجز این گل نمانده

بسویش مرگ پیک خویش رانده

 

وزیده سوی او طوفان ماتم

بناله از غمش ذرات عالم

 

ز مادر صد تمنا شیر دارد

کجا این گل تحمل تیر دارد

 

امان از این خزان و باد صرصر

دریغ از این گل نشکفته پرپر

 

به آغوشم علی بی تاب آب است

به دور از این چشم این ششماهه خواب است

 

سخن از آب با این گل مگویید

گلابی دیگر از این گل مجویید

 



           
یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: 22:15
آرتیستون

امیری به شاهزاده گفت من عاشق تو هستم .شاهزاده گفت زیبا تر از من خواهر من است که در پشت سر تو ایستاده است .امیر برگشت و دید هیچ کسی نیست شاهزاده گفت :تو عاشق نیستی .عاشق به غیره نظر نمیکند .



           
شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 16:23
آرتیستون

سرم را بالا بردم و چشمهايم را بستم. قطرات خنك باران پلكهايم را بوسه مي زدند. نفس عميقي كشيدم و چشمهايم را باز كردم. دستم را بالا آوردم. آسمان با سخاوت بود. چند قطره اي به من بخشيد. ياد روزي افتادم كه گفتي دستاتو بگير زير بارون هرچه قدر كه تو دستت قطره جا شد تو منو دوست داري هرچه قدر كه نتونستي بگيري من تو رو دوست دارم!
به قطره هايي كه بيرون از دستم بر زمين مي خوردند نگاه كردم
نمي دانم نام حرف هايت را چه بگذارم شعار يا دروغ؟!
قدم ديگري بر مي دارم بايد به آن شيشه برسم بايد تو را ببينم
هميشه از پشت شيشه اول تو را نگاه مي كردي و مي گفتي مثل هميشه خلوته بريم تو
هميشه بايد ساعت 5 قهوه ات را آنجا مي خوردي
من مثل تو نيستم من فراموشم نمي شود
بالاخره آنجا مي رسم
نكند دير شده باشد
شيشه اي نيست تو را در مقابل ديدگانم مي بينم چشم در چشم
نگاهت را بالا مي اندازي و ميان آسمان گمش مي كني
مرا رد مي كني و مي گويي:
عزيزم بارون شديده يه موقع سرما نخوري
خنده اي به دنبالت مي شنوم
يكي از همان دخترهايي كه مي گفتي از ديدنشان چندشت مي شود دنبالت مي آيد
دست در دست هم دور مي شويد
دستش را زير باران گرفته
شايد داري براي اوهم آن قصه تكراري را تعريف مي كني
نگاهم را بالا مي برم
شايد آسمان با قطره اي نگاهت را برايم پايين بياورد...



           
شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 15:59
آرتیستون

 

سلام

اینو جایی خوندم دلم نیومد نزارم........................لطفا با دید وسیع تری به موضوع نگاه کنید و نظرتون روبگید

و اما داستان :


باران و سارینا هم، همكلاسی بودند هم، دوست..دو دختر حدودا


17-18 ساله بودند. یه روز برای باران یه مشكلی پیش اومد كه


نتونست بیاد مدرسه گویا درس آن روز هم بدون حضور در


كلاس قابل فهم نبود.خلاصه سارینا به باران پیشنهاد كرد كه اگه


دوست داره میتونه بیاد خونه اشون تا درس را برایش توضیح

بدهد.

باران تا آن موقع به خانه ی سارینا نرفته بود و از طرفی میدانست


كه از نظر دیگران سارینا دختر معقولی نیست ولی سارینا تا حالا


بارها به خانه ی آنها آمده بود پس قبول


كرد.

***

سارینا كلید را در قفل چرخاند.

- بیا تو.

- كسی خونه تون نیست؟!!؟

- نه.پدر و مادرم 2 روزه رفتن مسافرت تا 3-4 روز دیگه نميان


سارینا به صورت باران نگاه كرد و خندید.

-چیه نكنه فكر كردی میخوام بكشمت؟؟؟



باران هم خندید.دو دختر در حالی كه حسابی از راه طولانی كه


پشت سر گذاشته بودن خسته بودند روی مبل افتادند.

كمی بعد سارینا گفت :«برو یه دوش بگیر شاید یه كم حالت جا


بیاد.منم تا تو بیای بیرون میرم یه سری خرت و پرت بخرم.»


از نظر باران هم پیشنهاد خوبی بود.با راه طولانی كه از مدرسه


اومده بودند یه دوش حسابی حال شو جا می آورد.

چند دقیقه بعد از این كه سارینا رفت بیرون باران وارد حمام


شد.

حدود 5 دقیقه بعد سارینا با 4 تا پسر به خانه برگشت.بعد از


كمی پچ پچ با آن چهار نفر قرار شد حسام اول وارد حمام شود.

باران در حالی كه سرش بالا گرفته بود و از برخورد قطرات


آب با صورتش لذت میبرد،صدای در حمام را شنید.فكر كرد


سارینا برگشته. داد زد :«اومدم.»

صدای در دوباره شنیده شد و بعد از آن صدای سارینا:«یه دقیقه


درو وا كن.»


باران در را باز كرد و با كمال ناباوری قد برافراشته پسری



حدوداً 23 ساله را در مقابل خود دید.پسر فرصت هیچگونه


عكس العملی را به او نداد، بیرحمانه او را به داخل هل داد و


خود نیز با او به داخل رفت.

از بیرون فقط صدای جیغ های بی امان دخترك به گوش


میرسید.درچهره ی سارینا اثر هیچگونه پشیمانی دیده


نمیشد،انگار این كاربرای او عادی بود.بعد از20 دقیقه حسام از


حمام بیرون آمد و خطاب به سارینا گفت:

- دمت گرم دختر بود خیلی حال داد.چون دختر خوبی


بودی به تو هم یه حال اساسی میدم.

- پس فكر كردی چرا آوردمت اینجا؟


سارینا و حسام وارد اتاق خواب شدند. این بار نوبت


كامیار بود كه وارد حمام شود. حدود 20-25 دقیقه بعد


كامیار هم اومد بیرون .

_ خوب بود اگه یه ذره كمتر جیغ میكشید بهتر هم میشد.

و بعد از او نوبت بردیا بود.بردیا وارد حمام شد نزدیك 35

دقیقه گذشت ولی او هنوز بیرون نیومده بود .صدای



اعتراض فرشاد كه نفر آخر بود بلند شد:

_بردیا داداش مثل اینكه خیلی بهت حال داده.بیا بیرون دیگه


2ساعته اون تویی.

ولی صدایی از داخل شنیده نشد و بر خلاف دفعه های قبل


اینبار از باران به جز جیغ كوتاهی كه اوایل رفتن بردیا به


داخل حمام كشیده بود صدایی شنیده نشده بود.

_بررردیاااااااا.داداش دارم یه جورایی عصبانی میشم ها.

ولی باز هم صدایی شنیده نشد.

فرشاد خشمگین به طرف در حمام رفت و كامیار سعی در


متوقف كردنش داشت اما فرشاد بلافاصله در را باز كرد و


فریادی از ناباوری سر داد.سارینا و حسام بعد از فریاد


فرشاد بلافاصله از اتاق بیرون آمدند . سارینا ملحفه ای را


دور خود پیچیده بود و حسام هم زیپ شلوارش باز


بود.سارینا به داخل حمام نگاه كرد و در جا خشكش زد.بعد


از 30 ثانیه انگار تازه فهمیده بود كه چه اتفاقی افتاده جیغ


كشید به گریه افتاد.

بردیا رگ باران را با تیغ زده بود و با خون او چیزی روی

دیوار نوشته بود و سپس خود را نیز كشته بود. نوشته ی


روی دیوار این بود:«نامردا ؛ چرا خواهر من؟؟؟




           
چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, :: 23:3
آرتیستون

درباره وبلاگ


اول سلام دوم خوبید سلامتید چه خبر ؟ مامان بابا خوبن ........ اووووووووم خوب بزار ببینم . عاقا من تو این وبلاگ هر چی خوشم بیاد می زارم . امیدوارم شما هم دوس داشته باشین . البت بیشتر داستان هستا اما خوب چیزای دیگه هم پیدا می شه .......
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ترنم باران و آدرس amatis-93.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 78057
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 139
تعداد آنلاین : 1