ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم
فکر کنین که اگر قرار بود الان یه کتاب آسمانی نازل بشه برای ایرانی جماعت، توش چه وعده هایی برای بهشت و جهنم میداد؟
- تو اولین برخوردی که با غریبه ها داری باهاشون زودی پسرخاله نشو..... مخصوصا کسایی که می خوای باهاشون کار بکنی
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا........ دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـا؟!معلم که از عصبانیت شقیقه هاش بیرون می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد
فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچّهء بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت.. اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهاي داداشمرو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد... روی تخته سیاه نوشت : زود قضاوت نکنیم.......
السلام علیک یا أباعبدالله هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا
مجروح تازیانه زنــگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین باسحرسکه های طلا مار شدحسین درسبزه ها به جای طراوت تنفراست هربره ای که خوردازآن هارشد حسین اینجا برای کشتن تان نقشه میکشند زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی اما به کل کوفه بدهــکار شد حسین حتی به جسم بی سرمن سنگ میزنند مسلم به جرم عشق توبردارشدحسین راس بریده ام سر یک میخ آهنین سر گرمی جماعت بازار شد حسین دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین آب از سرمن و تو واکبر گذشته است زینب به بند غصه گرفتار شد حسین راه اسیر کردن اهـل و عیال تان با خنده های حرمله هموارشدحسین
امیری به شاهزاده گفت من عاشق تو هستم .شاهزاده گفت زیبا تر از من خواهر من است که در پشت سر تو ایستاده است .امیر برگشت و دید هیچ کسی نیست شاهزاده گفت :تو عاشق نیستی .عاشق به غیره نظر نمیکند . سرم را بالا بردم و چشمهايم را بستم. قطرات خنك باران پلكهايم را بوسه مي زدند. نفس عميقي كشيدم و چشمهايم را باز كردم. دستم را بالا آوردم. آسمان با سخاوت بود. چند قطره اي به من بخشيد. ياد روزي افتادم كه گفتي دستاتو بگير زير بارون هرچه قدر كه تو دستت قطره جا شد تو منو دوست داري هرچه قدر كه نتونستي بگيري من تو رو دوست دارم!
سلام اینو جایی خوندم دلم نیومد نزارم........................لطفا با دید وسیع تری به موضوع نگاه کنید و نظرتون روبگید و اما داستان :
آخرین مطالب نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|