ترنم باران
جملگی ما عاشقان بارانیم

تاکسی شهری بندرانزلی

میدان پهلوی 1323

( میدان امام خمینی کنونی)

بندر انزلی۱۲۵۲ هجری شمسی

نمایی از شهرداری بندرانزلی از داخل بلوار

بنای ساختمان شهرداری ساخته شده به سال 1276

ساختمان بانک ملی و به گفته ی یکی از دوستان (
در اصل ساختمان مسافرخانه طهران هستش.


که بانک ملی به صورت موقت یه مدتی به 4دهنه مغازه در زیر مسافرخانه تهران منتقل شده بود.)

 

 

 



فرشتگان از خدا پرسيدن: خدايا تو که بشر رو انقدر دوست داري چرا غم را آفريدي ؟ خداگفت : غم را به خاطر خودم آفريدم چون اين مخلوقه من تا غمگين نباشه به ياد خالقش نمي افتاد !



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 14:29
آرتیستون

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.

باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 14:26
آرتیستون

یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.

راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 14:11
آرتیستون

عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است

دوست هرکه باشد، نسخه دوم خودت است

نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت

هر جا که باشی دوستانت دنیای توهستند

بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد

خنده کوتاهترین راه بین دوستان است

عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که از آن زندگی کردی

عشق زندگی را نمی چرخاند، اما انگیزه ای است برای زندگی

وقتی جایی داری که بروی یعنی خانه داری ووقتی کسی را دوست داری یعنی خانواده داری

بزرگترین لذت زندگی داشتن دوست صمیمی است

اگر از چیزی لذت بردی دیگران را شریک ساز

زیبا است که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 1:34
آرتیستون

پیر مرد روستایی هیچ وقت ساعت نداشت در طول عمرش به هیچ ساعتی مراجعه نکرده بود .اما همیشه کارهایش را سر وقت و به موقع انجام می داد . تنها صدایی اشنا برایش کافی بود تا موقعیت زمانی را درک کند و اوقات زندگیش را با ان تنظیم کند صدایی که در اولین روز حیاتش در گوشش زمزمه شده بود ..."صدای اذان"



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 1:26
آرتیستون

 

در تصویر حکاکی شده در سنگهای تخت جمشید :هیچ کس عصبانی نیست .هیچ کس سوار بر اسب نیست.هیچ کس را در حال تعظیم نمی بینی .هیچ وقت برده داری در ایران مرسوم نبوده . در بین این صدها پیکرتراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.بگو به همه ی ایرانیان تا یادمان بیاید چه بودیم و چه شدیم....



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 1:24
آرتیستون

 

در تفسير منهج الصادقين داستان لطيفى از ذوالنون مصرى نقل كرده است مى گويد:
روزى به دلم افتاد كنار رود نيل بروم. از خانه بيرون آمدم ناگاه ديدم عقربى به سرعت حركت مى كند.

با خود گفتم: با اين سرعت حتما ماموريتى دارد، آن را دنبال كردم. به كنار رود نيل رسيد. تا كنار آب آمد قورباغه اى خودش را به ساحل رسانيد، پشتش را به ديواره آب زد، عقرب سوار قورباغه شد و به آن طرف نيل رفت.

من گفتم:
حتما سرى است. خودم را با قايق به آن طرف رودخانه رساندم. ديدم قورباغه خودش را به ديواره رودخانه چسبانيد و عقرب پياده شد و باز به سرعت حركت كرد تا رسيد به نزديك درختى كه زير آن جوانى مست افتاده و مار بزرگى هم روى سينه اش نشسته و سرش را نزديك دهان جوان مست مى آورد كه عقرب خودش را به گردن مار رسانيد و نيش خود را به او زد.سمى داشت كه مار سمى را از كار انداخت، آن وقت برگشت.

با پايم به جوان مست زدم، گفتم:
واى بر تو، برخيز ببين تو چه كردى و خدا با تو چه مى كند؟

جريان عقرب را گفتم و لاشه مار را نشانش دادم، جوان منقلب شد و روى پاى ذوالنون افتاد و توبه كرد



           
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:23
آرتیستون

روزگاری دو برادر در مزرعه خانوادگی شان با هم کار می کردند. یکی از آنها ازدواج کرده بود و چند فرزند داشت. اما برادر دیگر تنها زندگی می کرد.
در پایان هر روز که کار تمام می شد دو برادر هر چیزی را که به دست آورده بودند به طور مساوی بین هم تقسیم می کردند.
یک روز برادر مجرد با خودش گفت:«این درست نیست که ما همه چیز را به طور مساوی با هم تقسیم می کنیم. من تنها زندگی می کنم و به چیزهای زیادی احتیاج ندارم. اما برادرم باید خرج همسر و فرزندانش را بدهد.»
او تصمیم گرفت هر شب یک کیسه از سهم خود را به انبار برادرش ببرد. در همین حال، برادر متاهل با خودش گفت: «این درست نیست که ما همه چیز را به طور مساوی تقسیم کنیم. من از دواج کرده ام و همسرم بعد از من می تواند از فرزندانمان نگهداری کند اما برادرم تنهاست و کسی را ندارد که در آینده از او مراقبت کند.»
تصمیم گرفت یک کیسه از سهمش را به انبار برادرش ببرد.
سالها گذشت و دو برادر از این که ذخیره محصولشان کم نمی شود تعجب کردند و هر چه فکر کردند دلیل آن را نفهمیدند.
در یکی از شب های تاریک که هر دو می رفتند تا کیسه ای از سهم خود را در انبار دیگری بگذارند، به هم برخورد کردند.
کمی به هم نگاه کردند و یکدیگر را به آغوش کشیدند.



           
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:22
آرتیستون


چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ، " این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.



           
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:16
آرتیستون



 

باز باران

 

با ترانه

 

با گوهر های فراوان

 

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شيشه تنها

 

ايستاده :

 

در گذرها

 

رودها راه اوفتاده.

 

شاد و خرم

 

يک دوسه گنجشک پرگو

 

باز هر دم

 

می پرند اين سو و آن سو

 

می خورد بر شيشه و در

 

مشت و سيلی

 

آسمان امروز ديگر

 

نيست نيلی

 

يادم آرد روز باران

 

گردش يک روز ديرين

 

خوب و شيرين

 

توی جنگل های گيلان:

 

کودکی دهساله بودم

 

شاد و خرم

 

نرم و نازک

 

چست و چابک





ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 12:12
آرتیستون

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :
هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "
جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه. من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید ...
اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید ...
تقدیم به شما دوستان عزیزم آرزوی کافی برایتان میکنم



           
دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 11:53
آرتیستون

 

 

براي ايمان داشتن بايد حصار پيشداوري ها را برچيد.

كشتي در ساحل بسيار امن تر است، اما براي اين [ كار ] ساخته نشده است.
اين ما هستيم كه سرعت گذر زمان را تعيين مي كنيم.

زندگي همواره چشم به راه شرايط بحراني مي ماند تا قدرتش را نشان دهد.

شتاب زمان به اندازه اي است كه در چند لحظه مي تواند مردم را از بهشت به دوزخ بفرستد.


هيچ كس نمي داند زندگي براي ما چه اندوخته است؛ بسيار خوب است كه هميشه راه گريز را بدانيد.


هنگامي كه آرزوي چيزي را داريد، سراسر كيهان همدست مي شوند تا بتوانيد اين آرزو را تحقق بخشيد.

هر انساني حق دارد به رسالتش شك كرده و گاه آن را رها كند، اما هرگز حق ندارد آن را از ياد ببرد!

عشق حقيقي اجازه مي دهد كه هر كس راه خود را در پيش بگيرد.


زميني كه روي آن زندگي مي كنيم بهتر خواهد شد اگر ما بهتر باشيم و بدتر خواهد شد اگر ما بدتر باشيم.

هرچه يكبار پيش مي آيد ممكن است ديگر هرگز روي ندهد، اما آنچه كه دو بار پيش آيد، بدون شك، بار سوم هم رخ خواهد داد.

هر كس هر كاري كه بكند، در روي زمين اصلي ترين نقش تاريخ جهان را ايفا مي كند و معمولاً خودش اين را نمي داند.

زندگي نسبت به كسي كه "افسانه ي شخصي" خود را دنبال كند بخشنده است.

غرور ميتواند برانگيزاننده ي خوبي باشد. پول نيز ميتواند، ولي هرگز نبايد آنها را هدف بدانيم.
گاهي نمي توان جلوي جريان رودخانه ي زندگي را گرفت.

هرگز از روياهايت چشم پوشي نكن؛ چشم براه نشانه ها باش.



           
دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 11:24
آرتیستون

سلام دوستان

گاهی مطالب جنبه ی عمومی نداره بنابراین چیزی که نوشته می شه برای شما قابل درک نیست .

به هر حال از نظرات سازنده شما کمال سپاس رو دارم



           
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 23:2
آرتیستون

باز هم چک چک باران و صدای ترمز شدید ماشین توی کوچه واسه اینکه تو چاله ی آب نیفته...

بارانی که لحظه ای شدت می گیره و لحظه ای دیگه آرام زمزمه می کنه ....

پرده ای که کنار می ره تا نسیم هم در این هوای دل انگیز جایی برای گذر داشته باشه ...

زیبای آرامش بخش ....باران....

منو با اسب خیال می بره.....

چتری از باران ، زیر برگ های سبز درختان ، رو به دریایی خروشان ...

گام به گام روی شنای خیس ساحل ........خنکای آب رو با پاهای عریانم احساس می کنم ...

رو به آسمون قطرات خیس بارونم رو صورتم .........یه نفس عمیق از عمق وجودم ....

من عاشق ساحل بارانیم......



           
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 17:43
آرتیستون

 

گاهی باید آرزو کرد تا کودک بود و فریاد کشید...

گاهی باید آن قدر عکس ها را نگاه کرد تا شاید به خاطره ای دور رسید ...

می ترسم آنقدر دور شوم که حتی حسرت اشعار کودکی را با جان بخرم ...

می ترسم که دیگر صدای پرستو ها را با وش نشنوم و با آن ها هم آوا نشوم...

دیوار های بلند جای پرستو ها نیست ...

پشت پنجره جای ایستادن نیست ...

نگاه کردن به ویترین مغازه ی اسباب بازی ها دیگر جایز نیست ...

دیگر زمان لیس زدن بستنی قیفی در خیابان  با صورتی سراسر بستنی نیست...

دلم از خداحافظی با کودکیم می گیرد ...

دلم کودکی را می جوید ...

شعرهای زیبایت را...

صد دانه یاقوت ...دسته به دسته ...با نظم و ترتیب... یک جا نشسته

یا ...

خوشا به حالت ای روستایی......چه شاد و خرم چه باصفایی

یا...

باز باران با ترانه با گوهر های فراوان می خورد بر بام خانه

یا...

من یار مهربانم ....دانا و خوش بیانم 

یا داستان های زیبایش....

تصمیم کبری .........مهمان کوکب خانم .........

صدای کودکی خدافظ........



           
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 17:3
آرتیستون

درباره وبلاگ


اول سلام دوم خوبید سلامتید چه خبر ؟ مامان بابا خوبن ........ اووووووووم خوب بزار ببینم . عاقا من تو این وبلاگ هر چی خوشم بیاد می زارم . امیدوارم شما هم دوس داشته باشین . البت بیشتر داستان هستا اما خوب چیزای دیگه هم پیدا می شه .......
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ترنم باران و آدرس amatis-93.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 1358
بازدید ماه : 1631
بازدید کل : 61955
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 139
تعداد آنلاین : 1