ترنم باران
جملگی ما عاشقان بارانیم

سلام به همه ............

خواب کافیه بیدار شید.....

نمی دونم تا چه حد ( علی اکبر رائفی پور ) رو می شناسید یا سخنرانی هاش رو شنیدید

من که خودم به شخصه تازه فقط یکی از سخنرانی هاش رو ( البته کلیپ ) رو دیدم ..........

حیفم اومد اگه کسی بیاد تو وبلاگمو اینو نگفته باشم .................

نمی دونم چقد از این علائم و آثاری که توی جامعه داره می پیچه خبر دارید ...........این یه حرف مثه همه اون حرفایی نیس که بگیم داره نصیحت می کنه ،یه گوشمونو بکنیم در و اون یکی رو دروازه .............

آی جوونا .........آی اونایی که دلتون جوونه ............همه ایرانیا هویتمون رو به باد ندیم ...............

اگه نمی شناسیدش آدرس وبلاگشو هم توی این پست می زارم هم تو لینک های وبلاگم .........فقط حتما یه سر بزنید

http://www.hwup.blogfa.com

 



           
پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 1:38
آرتیستون

به دنبال خدا نگرد،او همین نزدیکی است
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد


خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست


در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری


در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی


 


خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد


 


خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی


 


خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست



او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده




در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش


 


باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد




زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم


 


فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم


سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا “زندگی” را “زندگی کرده ای”؟!



           
شنبه 20 آبان 1390برچسب:, :: 1:27
آرتیستون

شرلوک هلمز کارگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر ان خوابیدند.نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟ واتسون گفت : میلیونها ستاره میبینم . هلمز گفت : چه نتیجه می گیری ؟ واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی ، نتیجه می گیریم که مریخ در موازات قطب است ، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد . شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون تو احمقی بیش نیستی . نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند .
نیتجه حکایت :
بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستهایمان است ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم



           
دو شنبه 22 آبان 1390برچسب:, :: 22:43
آرتیستون

مدت زیادی از ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.

 

یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید زبان به شکایت گشود و باعث نا امیدی شوهرش شد.

 

مرد پس از یک هفته سکوت همسرش با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر انچه را که باعث آزارش میشود را بنویسد و در مورد انها بحث و تبادل نظر کنند.

 

زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سر خود را بلند کند شروع کرد به نوشتن.

 

مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر نوشتن را اغاز کرد.

 

یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد و بدل کردند.

 

مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند......

 

اما زن با دیدن کاغذ شوهر خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.

 

شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود

 

"دوستت دارم عزیزم"



           
دو شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 22:38
آرتیستون

آرتور یکی از قهرمانان تنیس دنیا بوده که دچاریک بیماری خطرناک شده بود


يكي از طرفدارانش نوشته بود::
چراخدا تورا براي چنين بيماري دردناكي انتخاب كرد؟
آرتور در پاسخش نوشت :در دنيا .
۵۰ ميليون كودك بازي تنيس را آغاز مي كنند،
۵ميليون ياد مي گيرند كه چگونه تنيس بازي كنند،
۵۰۰هزارنفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند،
۵۰هزارنفر پابه مسابقات‏مي گذارند
۵هزارنفر سرشناس مي شوند ،
۵۰ نفربه مسابقات ويمبلدون راه پيدامي كنند،
۴ نفربه نيمه نهائي مي رسند و
2 نفر به فينال.

و آن هنگام كه جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم
هرگز نگفتم خدايا چرا من؟
و امروز هم كه از اين بيماري رنج مي كشم هرگز نمي توانم بگويم خدايا چرا من؟


           
دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 22:34
آرتیستون


سالها پيش مدتي را در جايي بيابان گونه بسربردم. عزيزي چهار ديواري خود را در آن بيابان در اختيار من قرار داد. يك محوطه بزرگ با يك سرپناه و يك سگ. سگ پير و قوي هيكلي كه براي بودن در آن محيط خلوت و ناامن دوست مناسبي به نظر مي رسيد. ما مدتي با هم بودم و من بخشي از غذاي خود را با او سهيم مي شدم و او مرا از دزدان شب محافظت مي كرد. تا روزي كه آن سگ بيمار شد.به دليل نامعلومي بدن او زخم بزرگي برداشت و هر روز عود كرد تا كرم برداشت. دامپزشك، درمان او را بي اثر دانست و گفت كه نگه داري او بسيار خطرناك است و بايد كشته شود. صاحب سگ نتوانست اين كار بكند. از من خواست كه او را از ملك بيرون كنم تا خود در بيابان بميرد. من او را بيرون كردم. ابتدا مقاومت مي كرد ولي وقتي ديد مصر هستم رفت و هيچ نشاني از خود باقي نگذاشت. هرگز او را نديدم. تا اينكه روزي برگشت از سوراخي مخفي وارد شده بود، اين راه اختصاصي او بود. بدون آن زخم وحشتناك. او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمي هيچ اثري از آن زخم باقي نمانده بود. نميدانم چكار كرده بود و يا غذا از كجا تهيه كرده بود اما فهميده بود كه چرا بايد آنجارا ترك مي كرده و اكنون كه ديگر بيمار و خطرناك نبود بازگشته بود.
در آن نزديكي چهارديواري ديگري بود كه نگهباني داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ آن نگهبان را ملاقات كردم و او چيزي به من گفت كه تا عمق وجودم را لرزاند.
او گفت كه سگ در آن اوقاتي كه بيرون شده بود هر شب مي آمده پشت در و تا صبح نگهباني مي داده و صبح پيش از اينكه كسي متوجه حضورش بشود از آنجا مي
رفته. هرشب ...

من نتوانستم از سكوت آن بيابان چيزي بياموزم اما عشق و قدرشناسي آن سگ و بيكرانگي قلبش مرا در خود خورد كرد و فروريخت. او هميشه از اساتيد من خواهد بود.



           
دو شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 22:31
آرتیستون


زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگرزندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماریافتاد و پزشکان از او قطع امید کردند…

در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. واز او خواست تا در جعه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته ای پول بالغ بر ۹۵هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره ازهمسرش سوال کرد.

پیرزن گفت:”هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید ساکتبمانم و یک عروسک ببافم.”

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. تمام سعی خود را به کار برد تا اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بودند. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام این سا های زندگی و عشق از او رنجیده بود. از این بابت در دلش شادمان شد.

سپس به همسرش رو کرد و گفت:”عزیزم خوب، این در مورد عروسک ها بود. ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟”

پیرزن در پاسخ گفت: ” آه عزیزم، این پولی است که از فروش عروسک ها بدست آورده ام.”



           
دو شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 22:21
آرتیستون

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می شود و چیزی را از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند. نزدیک تر می شود، می بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
"برای این یکی اوضاع فرق کرد."



           
دو شنبه 6 آبان 1390برچسب:, :: 21:8
آرتیستون

 

♥چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟ اگه یه روز رفتی و برنگشتی بهت قول نمیدم منتظرت بمونم اما ازت یه خواهش دارم وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری


♥ اگه روزی شاد بودی، بلند نخند كه غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین بودی، آرام گریه كن تا شادی ناامید نشه

عشق گلی است كه اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر كنید، هرگز قادر نخواهید بود كه آن را دوباره جمع كنید

♥ بعد از مرگم تکه یخی به شکل صلیب بر روی سنگ قبرم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید اب شودوبه جای یار برایم گریه کند

♥اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی برف رو سیاه کنی یه بوسه به آتش بزنی یه نفس عمیق زیر آب بکشی اون موقع من می تونم تو رو فراموش کنم

♥پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این سوختن عشق آموخت فرق منو پروانه در اینست پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

♥زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است ..... جدایی دشوار است .....
یاد تو تکرار است

♥همیشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش میگیره جلوی همه گریه کنه

♥اگر می توانستم مجازاتت کنم از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی

♥ اگه تو کوچه پس کوچ های دلم گم شدی.دنبال کسی نگرد که آدرس بهت بده چون غیر از تو کسی اونجا نیست

♥دقایقی تو زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که دلت میخواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی با تمام وجوت بغلش کنی

♥شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد .بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم

 



           
جمعه 12 آبان 1390برچسب:, :: 15:20
آرتیستون

 

 

 

 

 



           
پنج شنبه 4 آبان 1390برچسب:, :: 13:40
آرتیستون


شخیص طلسم شدن
فهميدنش هم سخت است هم آسان اين بستگي زيادي به خود شما دارد. يعني چه؟ يعني اينکه شما خودتان را چقدر ميشناسيد.
يعني اينکه شما بعد از يک اتفاق در زندگي آرام آرام متوجه يکسري تغييرات در زندگي خود ميشويد. براي مثال جريان يک خواستگاري
بهم ميخورد و بعد از آن اغلب خواستگاريها با مشکلات بسيار پيش پا افتاده بهم ميخورد. يا اينکه شما علاقه زيادي به ازدواج داريد و هر
لحظه از خدا ميخواهيد که اين اتفاق رخ دهد ولي وقتي موقع خواستگاري ميشود طرف مقابل به چشم شما بسيار زشت و يا اينکه اين
ذهنيت در شما پرورانده ميشود که او لياقت با شما بودن را ندارد.
از ديگر نشانه ها ميشود گفت شما هميشه احساس ميکنيد که کسي با شما هست و تمام مدت شما را تحت نظر دارد (در بعضي
شرايط)
شما در همه کارها بسيار موفق هستيد ولي در يک کار بخصوص نه!
شما شبها احساس اضطراب الکي داريد!
شبها کابوس ميبينيد!
موقع خواب احساس ميکنيد کسي روي شما افتاده!
و هزاران نشانه ديگر که آنها ميتواند، دقت کنيد ميتواند نشانه اي از سحر و جادو براي شما باشد. البته آن نشانه ها ميتواند براي مسايل
ديگري هم باشد.
بر اساس تحقيقات انجام شده اغلب طلسمها وقتي براي شما نوشته ميشود که کسي از شما دلخوري خاصي بصورت مستقيم يا غير
مستقيم پيدا ميکند. معمولا اين افراد آدمهايي هستند که از نظر قدرت مقابله با حقايق آدمهاي ضعيفي هستند و چون نميتوانند در مقابل
شما و يا رفتارهاي شما عکس العمل مناسبي انجام دهند و در مقابل شما احساس حقارت ميکنند براي گرفتن انتقام به دعا نويسي و
طلسم مبادرت ميکنند. جايگاه اين افراد در جهنم است. چه در اين دنيا و چه در آخرت.
طلسمها بصورتهاي مختلف نوشته ميشود ولي چندتاي آنها رايجتر هستند.
1- دفن کردن يکي از لباسهاي شما (هر چه لباس زير تر باشد اثرش بيشتر است)
در اين گونه طلسمها بر روي لباس مفعول دعاي مورد نظر خوانده شده و در جايي دفن ميگردد. معمولا اين نوع دعاها زمان دارند و پس از
طي زمان گفته شده خود بخود باطل ميشوند. اگر بهر دليلي اين لباس دفن شده از زير خاک بيرون بيايد سحر باطل خواهد شد. براي
همين بعضي از باطل کنندگان سحر ميگويند که بايد آنرا پيدا کرده و از زير خاک بيرون بکشيد.
2- دفن کردن جزء مرده اي بدن شما که معمولا يا ناخن است و يا موي شما. آن هم مانند طلسم با لباس ميباشد.
3- خوراندن دعا با استفاده از يک چيز شيرين.
در بعضي مواقع دعا نويس ها مبادرت به دعا خواني بر روي خوردني شيرين مانند حلوا، شعله زرد و چيزهايي به شکلهاي گفته شده
مبادرت ميکنند فرد آن را خورده و طلسم ميشود. برا باطل کردن آن بايد آن دعا از جسم و تک تک سلولهاي فرد جدا شود.
4- مامور کردن يک جن براي ايفاي يک وظيفه
در اين نوع طلسم فرد دعانويس يک جن را مامور ميکند که براي مدتي مشخص براي انجام ماموريت گفته شده همراه شما شده و نگذارد
که تصميم يا عمل شما محقق گردد. باطل کردن اين طلسم ساده تر است چون خود جن اسير است و ميخواهد خود آزاد باشد و شما اگر
بتوانيد نيروهاي مثبت زيادي در خود جمع کنيد بطوريکه جن نتواند در کنار شما دوام پيدا کند يا ميميرد و يا فرار ميکند.
حالتهاي ديگري نيز است که جايز به گفتن آن در اينجا نيست.
قابل ذکر همگان که مطالب بالا بصورت ساده نوشته شده تا همگان بتوانند مفهوم آنرا درک کنند


پ ن: از صحت و سقمش مطلع نیستم




           
پنج شنبه 3 آبان 1390برچسب:, :: 13:26
آرتیستون

در مورد نفرین فراعنه تاکنون داستان های زیادی نقل شده است.وقتی هاوارد کارتر و لرد کارناون در مقبره توتان خامون را باز کردند یک رشته وقایع شگفت انگیز رخ داد.بیشتر آنهایی که به نحوی با این اکتشاف در ارتباط بودند به صورتی غیرعادی درگذشتند.آنها طبق افسانه ها گرفتار نفرین فراعنه شده بودند طبق روایاتی تایید نشده این وقایع نحس از روز بازگشودن در مقبره در نوامبر ۱۹۲۲ آغاز شد.بعد از آنکه آنها از تاریکی مقبره به نور خورشید بازگشتند توفان شنی آغاز شد که گرداگرد دهانه مقبره پیچید وقتی توفان ارام گرفت قوشی بر فراز مقبره ظاهر شد قوش علامت سلطنتی مصر باستان است و سپس جیغ کنان به سوی دنیای شرق اسرارآمیز دیگر در باورهای مصر پرواز کرد.مردم خرافاتی عقیده داشتند که روح فرعون کسانی را که در مقبره را گشوده اند نفرین کرده بود. پنج ماه بعد گونه ای چپ لرد ۵۷ ساله را پشه ای نیش زد محل گزیدگی عفونی کرد و او در ساعت یک و پنجاه و پنج دقیقه بامداد در هتلی در قاهره بر اثر عفونت خون درگذشت تمام چراغ های شهر قاهره در آن هنگام خاموش شد در همان ساعت سگ او در خانه اش در همپشایر دست از زوزه کشیدن برداشت و مرد. عجیب تر از مه این بود که پزشکی که مومیایی فرعون را معاینه کرد متوجه لکه ای روی گونه چپ او شد درست شبیه جای نیش پشه در صورت لردکارناون بودسال بعد نفرین گریبانگیر مابقی کسانی شد که از مقبره بازدید کرده بودند.برادر ناتنی کارناون از بیماری قلبی درگذشت یکی دیگر از همکاران آنها شاهزاده علی فارمی که مدعی بود نسبت او به فرعون میرسد در لندن به قتل رسید جورج میگوید یکی از بازدید کنندگان از مقبره به ذات الریه مبتلا شد و درگذشت ریچارد بتل که در فهرست بندی جواهرات به کارتر کمک کرد در ۴۹ سالگی خودکشی کرد چند ماه بعد در فوریه ۱۹۳۰ پدر او اقدام به خودکشی کرد در اتاق او گلدانی از مقبره فرعون بود در سالهای بعد افراد بسیاری که به نحوی با این ماجرا ارتباط داشتند به مرگ های مرموزی درگذشتند اما یک نفر از نفرین افسانه ای فرعون جان الم به در برد کسی که میباید بیش از همه از نفرین بهراسد او هاوارد کارتر بود که در مارس ۱۹۳۹ بر اثر مرگ طبیعی درگذشت زمانی که تصمیم گرفته شد جواهرات فرعون برای شرکت در نمایشگاهی در پاریس فرستاده شود رئیس اداره باستان شناسی مصر محمد ابراهیم خواب دید که اگر با این تصمیم موافقت کند با مرگ دردناکی مواجه خواهد شد او به سختی با این تصمیم مخالفت کرد و حتی در آخرین جلسه ای که با مقامات مصری داشت بر سر این تصمیم باقی بود بعد از این جلسه با اتومبیل تصادف کرد و ده روز بعد در گذشت تاکنون هیچ توجیه علمی برای این سلسله اتفاقات ارئه نشده اما برخی معتقدند که دامن زدن و بزرگنمای سرنوشت های عجیب میتواند خود عاملی بزای حفظ گنجینه فراعنه در سرزمین مصر یاشد



           
پنج شنبه 2 آبان 1390برچسب:, :: 13:14
آرتیستون


روزي يكي از خانه هاي دهكده آتش گرفته بود. زن جواني همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شيوانا و بقيه اهالي براي كمك و خاموش كردن آتش به سوي خانه شتافتند. وقتي به كلبه در حال سوختن رسيدند و جمعيت براي خاموش كردن آتش به جستجوي آب و خاك برخاستند شيوانا متوجه جواني شد كه بي تفاوت مقابل كلبه نشسته است و با لبخند به شعله هاي آتش نگاه مي كند. شيوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسيد:" چرا بيكار نشسته اي و به كمك ساكنين كلبه نرفته اي!؟
جوان لبخندي زد و گفت:" من اولين خواستگار اين زني هستم كه در آتش گير افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اينكه فقير بودم نپذيرفتند و عشق پاك و صادقم را قبول نكردند. در تمام اين سالها آرزو مي كردم كه كائنات تقاص آتش دلم را از اين خانواده و از اين زن بگيرد. و اكنون آن زمان فرا رسيده است."
شيوانا پوزخندي زد و گفت:" عشق تو عشق پاك و صادق نبوده است. عشق پاك هميشه پاك مي ماند! حتي اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بي مهري در حق او روا سازد. عشق واقعي يعني همين تلاشي كه شاگردان مدرسه من براي خاموش كردن آتش منزل يك غريبه به خرج مي دهند. آنها ساكنين منزل را نمي شناسند اما با وجود اين در اثبات و پايمردي عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخيز و يا به آنها كمك كن و يا دست از اين ادعاي عشق دروغين ات بردار و از اين منطقه دور شو!"
اشك از چشمان جوان سرازير شد. از جا برخاست. لباس هاي خود را خيس كرد و شجاعانه خود را به داخل كلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقيه شاگردان شيوانا نيز جرات يافتند و خود را خيس كردند و به داخل آتش پريدند و ساكنين كلبه را نجات دادند. در جريان نجات بخشي از بازوي دست راست جوان سوخت و آسيب ديد. اما هيچكس از بين نرفت.
روز بعد جوان به درب مدرسه شيوانا آمد و از شيوانا خواست تا او را به شاگردي بپذيرد و به او بصيرت و معرفت درس دهد. شيوانا نگاهي به دست آسيب ديده جوان انداخت و تبسمي كرد و خطاب به بقيه شاگردان گفت:" نام اين شاگرد جديد "معناي دوم عشق" است. حرمت او را حفظ كنيد كه از اين به بعد بركت اين مدرسه اوست!"



           
چهار شنبه 1 آبان 1390برچسب:, :: 1:2
آرتیستون

درباره وبلاگ


اول سلام دوم خوبید سلامتید چه خبر ؟ مامان بابا خوبن ........ اووووووووم خوب بزار ببینم . عاقا من تو این وبلاگ هر چی خوشم بیاد می زارم . امیدوارم شما هم دوس داشته باشین . البت بیشتر داستان هستا اما خوب چیزای دیگه هم پیدا می شه .......
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ترنم باران و آدرس amatis-93.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 1677
بازدید کل : 62001
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 139
تعداد آنلاین : 1